سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوثر هدایت

مکّه، غرق آینه باران نور و سرور است.

امشب، در این گوشه از خاک که مرکز آسمان و زمین است، چه خبر است؟ آیا درهای بهشت را بر زمین گشوده‏اند یا آسمان بر خاک نزول کرده است؟

این فرشتگان که با طَبق‏های عقیق و سبزه و آینه در پروازند، به تماشای کدام ماهِ نو به آسمانِ زمین سرک می‏کشند؟ امشب در این گوشه از خاک چه خبر است؟

محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله، آخرین سفیر خداوند در زمین را التهابی عجیب فرا گرفته؛ التهابی نه از آن دست که در شب حرا داشت، نه آن لرزه‏ای که از تماشای هیبت حق، در تار و پود جانش افتاده بود؛ التهابی شیرین، التهابی روشن.

محمّد صلی ‏الله‏علیه‏و‏آله در انتظار مژده‏ای آسمانی نشسته است. دختری می آید تا معنای زن را در گوش مردانگی‏فروشانِ تاریخ فریاد کند، دختری می‏آید تا زن را از عمقِ گورهای جاهلیت بیرون کشد و بر سَریر افراختة عصمت بنشاند، دختری می‏آید تا برای پدرش مادری کند...

هلهله برخاست. زنان آسمانی برای در آغوش گرفتن دختر نور، بر هم پیشی گرفته اند و نبّی اعظم ‏ سرشار از شور و وجدی آسمانی، پیشانی بر آستان شُکر می‏ساید.

فاطمه آمده است.

این شادی را گِره بزنید به اوقات تلخ ما. آخر از این همه شعَفی که به شما رسیده، لبخندی به ما نمی‏رسد؟!

هدیه‏ای بی‏نظیر؛ آرامشِ بی‏نهایت ملکوت، عصارة پاکیِ آفرینش، حوریه‏ای در لباس انسان، صاحب سینه‏ای که بوی بهشت می‏دهد، سینه ای لبریز از سکینه؛ سیمای درخشنده‏ای که نورش، چشم اهل آسمان را خیره کرده است.

ای رسول خدا ! تبریک، برای به بار نشستن طوبای رسالتت. حالا دیگر هیچ کس به خود اجازه نمی‏دهد خورشید شما را بی‏دنباله بداند. حالا دست‏های کوچکی ـ با همه ظرافتش ـ برای حمایت بی‏پایان از شما و آئینتان مهیاست و نگاه گرم و مهربانی، شما را در برابر توفان های سهمگین، دلگرم خواهد کرد.

حالا دیگر خدیجه می‏تواند با نگاه به آفتابش، سردی روزگار را بهتر تحمّل کند.

ای رسول خدا ! تبریک ما را از این سوی تاریخ بپذیرید و ما را نیز در این شادی و شَعف شریک سازید؛ آخر، فاطمه علیهاالسّلام پاره تن شماست و نور دیدة ما.

جریانِ زلال چشمانت را باز کن که پدر منتظر است، بانوی رازهای نامکشوف خلقت، بانوی مهربانی و ایستادگی!

آمده‏ای تا از کرانه‏های دامانت، بر صحرای جنون، جوانه‏های یقین بنشانی.

از پشت تمام پنجره‏ها می‏نگرم؛ آسمان آبیِ پس از آمدنت را که چگونه می‏بارد به شوق و شور. در صبح آمدنت، گویی در کشتگاه آسمان، هزار بار خورشید متولّد شده است!

ای فراتر از ادراک بشر! آمدنت را شوریست و روزهای پیش رویت را اندوهیست سرشار. ایستاده‏ای روبروی جبروت. گونه‏هایت خیس‏باران، با چنین عظمتی، بندگی‏ات را اشک می‏ریزی. دل بی‏تابت می‏تپد و تاریخ هنوز دنبال تکیه‏گاهی چون تو می‏گردد.


[ شنبه 90/2/31 ] [ 10:20 صبح ] [ کانون جوانان ]
درباره وبلاگ
لینک دوستان
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 118
بازدید دیروز: 24
کل بازدیدها: 130366